کمیلکمیل، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

دوران مادرانه

آلبوم یک ماهگی

    عزیزدل مامان روی دستم خوابت برده.قربونت بشم بچم هزار ماشاءالله لپ داره این هوا... وقتی مامانم باهات حرف میزنه بهش اینجوری ساعتها نگاه میکنی و لباتو غنچه میکنی یه صداهایی درمیاری...ابروهاتو بالا میندازی...چشماتو گرد میکنی زل میزنی بهشون...فدات بشم  گل پسر ما پستونک نمیخوره اصلا...میگیره تو دهنش بعد عق میزنه میندازتش بیرون...یا با زبونش پسش میزنه...اینجا هم داشت فکر میکرد چی تو دهنشه  وقتی پستونکو تشخیص داد پرتش کرد بیرون داشتیم میرفتیم نوبت سوم آزمایش کف پاتو تو مرکز بهداشت بدیم قندعسل... یه نگاه جدی از آقا کمیلمون ...
25 بهمن 1393

وقتی شما اومدی پیشم 2

صبح دوباره بردنم سونوگرافی بیمارستان و این بار یه دکتر دیگه شیفت بود.اون گفت کیسه آبت پاره شده.چرا متوجه نبودی؟ اب دور بچه خیلی کمه و به زور سرم ها هردوتون زنده این... من داشتم قالب تهی میکردم. سریع بردنم بخش داخلی بستریم کردن... دقیقا نمی دونم چه مدت اونجا بودیم و داشتن شما رو تقویت میکردن که یه پرستار با ویلچر اومد دنبالم و منو دوباره بردن بلوک زایمان... تو بخش داخلی مامان بابایی پیشم بود. این بار بردنم اتاقی که صدای خانما وقتی تو اتاق ویژه تنها بودم میشنیدم. نمی دونم چی بگم... هم ناجور بود و هم یه جورایی بانمک...(البته الان به نظرم بانمک میاد وگرنه اون موقع که من مطمئن بودم حالا حالا ها شما نمیای خیلی ترسیده بودم و باخودم می گفتم من...
11 بهمن 1393

وقتی شما اومدی پیشم 1

سلام پسر دلبند مادر... میخوام برات خاطره به دنیا اومدنت رو بگم... آماده ای قندعسل؟   شب بیست و نهم آذر بود و ما به روال همیشگی خونه مامانم اینا بودیم.مامانم اون شب حالش خوب نبود.چون قبلا عمل کلیه داشتن ایشون نباید باد سرد به پشت کمرشون بخوره، هیچ وقت... و شب قبلش خاله زهرا از مسافرت کربلا اومده بودن و مامان با خاله معصومه رفتن بیرون تا بنر خوش آمد نصب کنن و سرما خورده بودبه پشتشون. خلاصه اینکه اون شب تب شدیدی داشتن و لرز هم همینطور.ما آخر شب اومدیم خونه خودمون...با باباحمید در مورد مدل گیفت هایی برای زایمان درست کنیم حرف زدیم و بعدش باباجون تو هال موند کارای خونه رو بکنه و من رفتم خوابیدم و حالمم خوب نبود خیلی نگران ...
11 بهمن 1393

آلبوم تولد

قربونت برم می چرخی هرطرفی دوست داری...   ادامه مطلب هم داریماااااا... وقتی تو بغل مامانمی و دارن آروغتو میگیرن... میوه دلم و مامان عزیزم... قربون هردوشون برم بابا حمید داره آروغتو میگیره... اولین باری که تونستیم از خنده ت عکس بگیریم... البته این یه لبخند کوشولوئه! این عکس گیفت هایی هستش که درست کردیم.به مهمونای تولد شما که می اومدن بهمون سر می زدن هدیه می دادیم... الهی قربون چشای نازت بشم...عاشق این عکستم مامان جون. پسرم وقتی کلاهتو برمیداریم کلی عوض میشی... ...
11 بهمن 1393
1